تاب‌بازی امروز یا تاب آوردن فردا؟

امروز هم گذشت. خودم را آماده‌ی فردا می‌بینم؟ هربار، به این فکر می‌کنم که امروز دیگر همانی می‌شود که می‌خواهم؛ اما باز هم نمی‌شود. هر بار که منتظرم اتفاقی نو بیفتد همان‌های قبلی تکرار می‌شود.

اما به خودم می‌بالم که امروز هم توانستم تاب بیاورم. آری هنر این روزهای ما آدم‌ها شده تاب آوردن. تاب‌بازی بچگی حالا شکل عوض کرده. انگار کسی می‌گوید دیگر تاب نخور، تاب بیاور! اگر در همین لحظه بخواهم داستانی بنویسم از تاب آوردن، اولین چیزی که در ذهنم شکل می‌گیرد داستان دختری است که دستانش را به شیشه چسبانده و با حسرت به عروسک‌های پشت ویترین نگاه می‌‌کند. بله او فقط همیشه نگاه می‌کند و تاب می‌آورد نداشتن آن عروسک را.

آدم‌ها می‌گویند از آینده‌شان اطلاعی ندارند اما نمی‌دانند که حتی از گذشته‌ای که در آن زندگی کرده‌اند هم اطلاعی ندارند. چه چیزی باعث می‌شود که ما امروزمان را به دیروز یا فردا تبدیل کنیم؟ در نگاه اول این سوال عجیب به نظر می‌آید. امروز قابل تبدیل به هیچ زمان دیگری نیست امروز، امروز است. اما چرا، می‌شود. وقتی امروز را با کارهای تکراری دیروز و بدون هیچ نوآوری سر کنیم، امروز را به دیروز تبدیل کرده‌ایم و وقتی امروز را با نگرانی‌های فردا سپری کنیم آن را به فردایی تبدیل کرده‌ایم که هنوز خورشیدش طلوع نکرده.

وقتی به آدم می‌گویند همه چیز تقصیر خود توست او کلافه و سردرگم می‌شود. قبول این‌که مسئولیت تمام اتفاق‌های زندگی با خود اوست آدم را تا سرحد جنون پیش می‌برد. هرکاری اولش سخت است اما می‌شود آن را به سرانجام رساند فقط باید از لاکِ لاک‌پشتی خود بیرون بیاییم. مشکلات وقتی حل می‌شوند که آن‌ها را در ذهنمان حل کنیم همانند شکر در چای که بعد از حل شدن شیرین‌تر می‌شود. ذهن خالی تلخ است باید کمی آشفتگی چاشنی‌اش کرد تا متوجه شود توانایی این را دارد که خودش را به تعادل برساند. راه صاف پیمودنش راحت است اما در مسیر به چه باید اندیشید؟ حتما به کفش‌هایی که هرگز پاره نخواهند شد. درست این است آدمی که حرکت می‌کند دست کم به قدم بعدی‌اش بیندیشد.

تا حالا به این جمله فکر کرده‌اید؟ کار را درست و درمان انجام بده. معنی درمان در این جمله چه می‌شود؟ به نظر من یعنی کار را طوری انجام بده که نیازی به مداوا یا تکرار دوباره‌اش نباشد. هم‌زمان با درست انجام دادن کار همه جوانب را در نظر بگیرد. اگر در حین کار مشکلی پیش آمد چاره‌ای بیندیشد و رفعش کند. به نظر زندگی آدم‌ها به این جمله شباهت دارد. آن‌ها درست انجام می‌دهند اما جوانب درمان را در نظر نمی‌گیرند و این می‌شود که همه چیز به هم می‌ریزد. وقتی راهی می‌سازید لازم است فکری برای چاله چوله‌های آن هم بکنید وگرنه کار درست را انجام داده‌اید اما درمان را نه.

به اشتراک بگذارید
پست های مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *