من کسی هستم که همیشه سکوت انتخابم بوده و حرفهایم را تا نوک زبانم نیامده قورتشان دادم. و خسته از جملهی کلیشهای؛ چرا ساکتی؟ من حرف داشتم اما قدرت بیان کردنش را نداشتم. حالا میخواهم بنویسم تا بگویم در سکوت هم میتوان سخن گفت، حتی تاثیرگذارتر از زمانی که کسی با فریاد حرفش را میگوید.
از کودکی دغدغهی این را داشتم که کارم بازنشستگی نداشته باشد و بتوانم هر روز چیزی نو به این جهان اضافه کنم. این شد که فهمیدم خواستهی من جاودانگی و ماندگاریست که تنها راهش نوشتن است و نوشتن.
نویسندگی به زندگیام معنا میدهد. نوشتن برای من یک کلید طلایی برای یک شروع جدید است. نویسندگی خالق بودن و خلق کردن را به من می آموزد.
در مرحلهی اول به این فکر میکنم که نوشتن به من قدرت میدهد. قدرت اینکه بتوانم با خودم روبرو شوم. تمام انگیزههای ابتدایی من برای نوشتن خودم هستم. لازم بود بدانم وقتی از چیزی ناراحتم چگونه باید آرام شوم بارها پیش آمده که نوشتهام و فهمیدهام که اشتباه میکردم. نوشتن را یکجور خلوت کردن با خودم میدانم. ذهنم میگوید و من مینویسم و این قدر ادامه میدهم تا آن نگرانیها، ترسها، خوشحالیها و هیجانات در وجودم حل شود. همهی تجربیاتی که در زندگی رخ میدهد در هر صورت رخ داده و نمیشود کاری کرد اما باید آن را به گونهای در وجود خود حل کرد که مزه ی گوشتمان تلخ نشود. نوشتن یاریام میدهد تا آدمها را بهتر درک کنم که آنها را فارغ از جایگاه یا پست و مقامشان یک انسان ببینم. احساس میکنم حرفهایی دارم برای گفتن که فقط میتوانم از طریق نوشتن آنها را بیان کنم. در مراحل بعدی میرسیم به مردم که شاید بتوانم با انتقال تجربیاتم آنها را هم در زندگیم شریک کنم. شاید لابهلای روزمرگیهای من راهی به سوی رهایی از دردی برای آنها هم پیدا شود. نوشتن باعث پیشرفتم میشود. مجبورم میکند یک انسان اجتماعی باشم دیگران را بهتر ببینم و بشنوم. باعث میشود خودم را باور کنم. زمانی که یک رشتهی رزمی را کار میکردم استاد میگفت اولین دلیل شما برای ورزش کردن سلامتی است. اینکه بتوانید از خودتان دفاع کنید در مرحلهی بعدیست. نوشتن باعث میشود که بتوانم ذهنم را از آشفتگیها رها کنم و به آن نظم ببخشم و ایجاد تعادل در ذهن خود یکی از نشانههای سلامتی است. نوشتن باعث میشود بتوانم زندگیام را آنگونه که میخواهم دست کم روی کاغذ زندگی کنم. نوشتن به من قدرت آینده نگری میدهد. کلمات بعد از گذشتن از ذهن به سر انگشتان میآیند و از آنجا هم بر روی کاغذ و بعد هم خون می شوند در رگهایم.
نویسندگی فقط سواد خواندن و نوشتن میخواهد و تمام. هر آدمی میتواند فقط زندگی نامه خودش را بنویسد و نویسندهی داستان زندگی خودش باشد. داستان نه بخشی که تمام زندگی آدم است. روزگار یک بازی است اما زندگی یک داستان است که انسان خودش آن را خلق میکند درست است که پایان با او نیست اما میتواند تا پایان تکههای پازل را زیبا کنار هم بچیند.
میخواهم با ترسهایم روبرو شوم و تنها راه غلبه بر آنها این است که از آنها بنویسم اینقدر بنویسم تا برایم خنده دار شوند بعد متوجه میشوم که آن ترسها فقط یک شوخی بامزه بودند. دغدغهی هر نویسندهای این است که به وسیلهی نوشتن به یک فرد تاثیرگذار تبدیل شود. گاهی یک جمله از یک نوشته باعث می شود راه زندگی کسی عوض شود. و اینجاست که نویسنده به هدف اصلیاش یعنی همان تاثیرگذاری رسیده است. مینویسم که کتابم چاپ شود اری. اما قبل از آن میخواهم خودم و جایگاهم را در صفحه های کتاب زندگی پیدا کنم. قبل از شناساندن خودم به دیگران ابتدا خودم، خودم را شناخته باشم. مینویسم تا قدمهای بعدیام را محکمتر بردارم. قبلترها صرفا به دنبال عنوان نویسندگی بودم ولی حالا دنبال تاثیر نوشتههایم بر دیگری.
میخواهم نویسنده باشم تا یک جایگاه اجتماعی پرمحتوا داشته باشم. مینویسم چون میخواهم فنی را بلد باشم که از قضا یک هنر است. می خواهم یک انسان هنرمند باشم نه تهی. میخواهم نویسنده باشم تا حروف را زنده نگهدارم، همان حروف الفبایی که سال اول ابتدایی میترسیدم حفظشان کنم.
مینویسم تا روی دیگرم را ببینم. مینویسم تا به عنوان یک فرد از این جامعه توانایی بیان کردن خودم را داشته باشم.
آخرین دیدگاهها